ارتباط و پیوندی که بین موجودات عالم برقرار میشود و رابطهٔ واجب و ممکن که در ساختار هستی تصویر میشود، قوام تمام عالم را وابسته به اراده و اذن حکیمانهٔ الهی نشان میدهد. وقتی کنشگر سیاسی، اتصال عمل و رفتار سیاسی خود را به مجاری قدرت الهی در عالم میبیند، دیگر از قدرتهای مادی عالم و این که ارادهٔ آنها در خلاف مسیر ارادهٔ الهی تأثیرگذار باشد واهمهای نخواهد داشت.
چیستی مبانی هستیشناسی فقه سیاسی
منظور از مبانی هستیشناسی، معنای عام آن شامل: خداشناسی، جهانشناسی و انسانشناسی است.
مبنای هستیشناسی، در کنار مبنای معرفتشناسی و دینشناسی فقه قرار میگیرد.
مرجعیت فهم دینی، در مبانی معرفتشناسی تثبیت میشود و مبنای دینشناسی به مسائلی مانند وحی و خاتمیت میپردازد. اگر چه مبانی فقه در مسائل آن تأثیر مستقیم نمیگذارند، ولی بین مبانی و مسائل فقه تعامل و پیوستگی وجود دارد.
دلالتهای مبانی خداشناسی
در بحث هستیشناسی، دلالتهای خداشناسی بر رفتار سیاسی باید مورد دقت و توجه قرار بگیرد.
ارتباط و پیوندی که بین موجودات عالم برقرار میشود و رابطهٔ واجب و ممکن که در ساختار هستی تصویر میشود، قوام تمام عالم را وابسته به اراده و اذن حکیمانهٔ الهی نشان میدهد. وقتی کنشگر سیاسی، اتصال عمل و رفتار سیاسی خود را به مجاری قدرت الهی در عالم میبیند، دیگر از قدرتهای مادی عالم و این که ارادهٔ آنها در خلاف مسیر ارادهٔ الهی تأثیرگذار باشد واهمهای نخواهد داشت.
تأثیر اعتقاد به توحید در خالقیت ،در فقه سیاسی جایگاه ویژهای دارد. برخی از نگاههایی که در مسألهٔ خداشناسی وجود دارد، با مبانی دیالکتیک یا با مبانی پوزیتیویستی مادیگرایانه قائل به چرخه بسته عالم ماده هستند و وجود خالق را انکار میکنند. برخی نگاههای دیگر با اینکه خالقیت را میپذیرند، ولی خالق را غیر فعّال میدانند. مثل آنچه قرآن کریم از یهودیها یاد میکند که:
«و قالت الیهود یدالله مغلولة»
خدا را خالق میدانند، ولی دست خدا را در نظام تکوین بسته میبینند و چرخهٔ بستهٔ عالم ماده را تأثیرگذار میبینند.
بعضی از گرایشهای اشعریمسلک، خدا را، به صورت خدای فعّال در نظام خلقت میپذیرند، ولی صفات او را تحریف میکنند و هیچ ابایی ندارند از اینکه خدا را با اوصافی معرفی کنند که عقل آن اوصاف را نمیپذیرد و مرجعیت شناخت عقلی را در شناخت اوصاف خدا، زیر سؤال میبرند. نتیجهٔ این نگاه، جبرگرایی و انفعال در قبال قدرت سیاسی است که در فقه سیاسی خودش را نشان میدهد.
توحید در حاکمیت و توحید در اطاعت، منطبق بر اصطلاح «مشروعیت» در فلسفهٔ سیاسی است که به معنای حق حاکمیت است.
مطابق مکاتب مختلف، آن چه محل اختلاف است، مفهوم «مشروعیت حاکمیت» نیست و اینطور نیست که مکاتب مختلف در این موضوع، مفاهیم گوناگونی را از واژهٔ مشروعیت قصد کنند؛ بلکه آنچه تفاوت میکند، منشأ مشروعیت است؛ منشأ مشروعیت از نگاه دین، خداوند متعال است، از منظر نگاههای سنتی، نژاد و خونِ شاهی است، در نگاه افلاطونی، استعداد عقلانیت و فیلسوفشاه بودن است و در نگاه مدرن، خواست مردم است. بنابراین این یک مغالطه است که مفهوم مشروعیت به خواست مردم ترجمه شود. خواست مردم، منشأ مشروعیت در نگاه مدرن است و معنای مشروعیت نیست.
دلالتهای مبانی جهانشناسی
حکمت خالق و مدبر این جهان و حاکمیت سنتهای او، باعث میشود که نظام تکوین عالم، قابل پیشبینی و روابط بین امور در این جهان، قابل تحلیل شود.
در اصل نگاه به جهان، از منظر اسلامی، در نظام جهان، وجود ممکنات بر وجود واجب متوقف است و موجودات جهان، به مُلکی و ملکوتی و دنیوی و اخروی و مادی و معنوی تقسیم میشوند و در این نگاه، اصلِ ارتباطِ عالم غیب و شهود با یکدیگر مطرح میشود.
بسیاری از مکتبهای مادّی، چرخهٔ جهان را چرخهٔ بسته بین موجودات مادی میبینند؛ به همین دلیل، دستورالعملهایی مطابق آن شناخت میدهند. آنها، این چرخهٔ بسته را یا به صورت مکانیکی تصویر میکنند؛ به صورتی که عوامل مادّی بر یکدیگر مثل چرخدندههای یک دستگاه، تأثیر و تأثّر دارند، یا به صورت ارگانیکی و مثل یک موجود زنده، که فهم و شعور و اراده دارد، ولی موجود ارگانیکی در حد عالم طبیعت و نظام عالم مادّی؛ به شکل یک موجود هوشمند طبیعی و ارگانیک.
این نوع جهانشناسیها، بر نظریه سیاسی، در نظریات امنیت، در عرصه سیاست بین الملل، تطبیق داده شده است. در تصویر بعضیها، امنیت به این است که: هرچه کمتر در عالم، مداخله صورت گیرد و انسان، خودش را، به دست طبیعت بسپارد، این زندگی، متناسب با ساختار طبیعت اصلاح خواهد شد؛ جریانات طبیعتگرا و محیط زیستگرا، زوال جنگ و درگیریها در عالم را مستند به کسر و انکسار نیروهای مادی و ارگانیکی و رسیدن آنها به تعادل تصویر میکنند.
آن جایی که تأثیرگذاری عالم غیب و شهود بر یکدیگر درست تصویر نمیشود، انسان ناچار از پناه بردن به یک سری تبیینهای غلط در مسائلی میشود که تبیین آنها در سطح مادی ممکن نیست.
وقتی عالم را در نظام احسن تصویر میکنیم، جایگاه شرّ را در عالم معلوم میکنیم. نگاه صلح کل به عالم را و اینکه همه چیز خوب است، قبول نداریم. ما وجود شرّ را در عالم میپذیریم؛ موجودی نسبی که وجودش هدف معیّنی را دنبال میکند.
در نظام احسن، خیرات بر شرور غلبه پیدا میکند؛ ولی در تحقّق این غلبه، ارادهٔ انسان مؤثّر است. برخی لیبرالها با انکار نزاع خیر و شر در عالم، اختلافات را در حدّ دعاوی حقوقی تقلیل میدهند و آنها را قابل حل در چارچوب سازمانهای بین المللی و نهادهای حقوقی نشان میدهند؛ در حالی که این نهادها، پوشش حقوقی برای آن نزاع خیر و شرّی است که در عالم وجود دارد و برای همین همیشه ساختارهای حقوقی آنها، علیه کشورهای ضعیف اعمال قدرت میکنند.
مباحث خداشناسی، در راستای حق حاکمیت الهی، وظایف کلانی را الزام میکند. این وظایف، نسبت به مردم، طاعت و نصرت حکومت حق، تولید قدرت و تشکیل حکومت است. همچنین، غلبهٔ ارادهٔ الهی در نظام عالم و امید واقعی به فرَج، از لوازم این اصول هستیشناختی است. وقتی بدانیم مجرای قدرت عالم طبق اراده الهی است، از راه تولّی کفّار و پیوند با کفّار و تعامل با کفّار، به سمت کسب قدرت نمیرویم.
در این نگاه، تقیّه، ترک درگیری با کفّار و تسلیمشدن در برابر زور دشمن نیست؛ بلکه فریب دادن دشمن در عرصه درگیری با اوست؛ فردی که تقیّه میکند، به اتصال به منبع قدرت و نجات در عالم، یقین دارد و به هیچ وجه قصد تسلیم در برابر دشمن را ندارد.
دلالتهای مبانی انسانشناسی
در نگاه مسیحیت تحریف شده، همهٔ انسانها مبتلا به عقوبت گناه اولیهای تصوّر میشوند که حضرت آدم مرتکب شده است و با این گناه، تمام نسل آدم، بدبخت و شقی به تصویر کشیده میشود؛ به جز کسانی که با غسل تعمید به جامعه مسیحی وارد شوند و جامعهای که مسیح، علیه السلام، فدیهٔ آن قرار گرفته و با کشته شدن فجیع خود، گناه آن را از خدا بازخریده است.
اومانیسم در خاستگاه اولیه و صحیح خودش، با این دیدگاه به مخالفت پرداخت و قائل به چیزی شبیه به کرامت انسانی برای انسان شد که در آموزههای اسلامی وجود دارد. این آموزه، به تدریج منحرف شد و تبدیل به محوریت و ارزش داشتن خواست انسانی شد. در انسانشناسی اسلامی، ذات انسان، ممکن و وابسته به واجبتعالی است و استقلالی از خود ندارد و به همین دلیل، تحت ربوبیت دائم خداوند است و باید در راستای ارادهٔ او حرکت کند.
ویژگی برجسته و فضیلت اولیهای که خداوند به انسان داده است، اختیار اوست. اصل اختیار، امانت الهی و استعداد و امکان ویژهای است که خداوند، تنها به انسان داده است. خداوند، به بشر اختیار داده است و این کرامت اولیهٔ خدا به بشر بوده و بعد از آن، کرامت ثانویه این است که بشر طبق دفترچهٔ راهنمای مفصّل الهی، اختیار خود را منطبق بر ارادهٔ خدا کند و در راستای ارادهٔ او حرکت کند. بعضی مکتبهای اسلامی با رویکرد اشعری، اصل این اختیار را انکار میکنند و میزان این تأثیرگذاری را تحت شعاع اراده الهی، طوری تصویر میکنند که به شدّت منفعل است و نهایت درگیریاش، موعظه سلطان است و بلکه نزد ایشان در فقه اشعری، خروج بر علیه حاکم اسلامی که به قدرت رسیده است، گناه کبیره و شقاق در امّت اسلامی تلقی میشود.
مکتبهای غربی در دو طرف افراط و تفریط هستند. برخی انسان را محکوم به قوانین دیالکتیکی جهان میدانند و برخی در مقابل، ملاک ارزشها را به اختیار انسان واگذار میکنند و صِرف آزاد بودن در انتخاب را، ارزش تلقی میکنند. لذتگرایی، منفعتگرایی و عقلگرایی و فضیلتگرایی، مکتبهای دیگری هستند که ارزشهای انسانی را، تنها مبتنی بر اراده و فهم بشر از بایدها و نبایدها تعریف میکنند و تدبیر جامعه را بر آن اساس، تجویز میکنند.
ولی از منظر اسلامی، انسان یک بُعد مادّی دارد و یک بُعد معنوی. در تعارض خواستههای مادی و معنوی، اصل با خواستههای معنوی است. اگر بر این اساس، به مسائل سیاسی و به طور خاص، به مسألهٔ کارامدی دولتها نظر بیندازیم، باید بگوییم گسترش معنویتگرایی پیش از مسألهٔ کارامدی اقتصادی و امنیتی و ... اهمیت دارد. فتح الفتوح امام خمینی، بسیج بود؛ بسیج، بدنهٔ فعّال مردمی در راستای ارزشهای الهی است و هر جا فعّال شد موفّق بود. عکسهایی از ابتدای انقلاب از مردم وجود دارد که صف کشیدهاند تا پولهای راکد خود را - که امروز به بورس، بازار طلا و دلار و مسکن حمله میکند - جهت مسکن محرومان به بنیاد مسکن بدهند.
مقام معظم رهبری، معتقدند وظیفهٔ ذاتی رهبری جلوگیری از کم فروغ شدن روحیهٔ جهادی در هر جایی است که این روحیه به سمت خاموشی حرکت میکند. یعنی باید بستر تحقق ارادههای خداجویانه، همگانی و مردمی وجود داشته باشد. در این صورت است که رابطهٔ متقابل فرد و جامعه محقق میشود و امّت وسط، خلافت الهی را در زمین به ارث میبرد. در این صورت اعمال قدرت سیاسی، به معنای مقهور کردن خواست و اختیار و اراده مردم نیست؛ بلکه جلوگیری از استعمال، استثمار و تحمیل و مبارزه با انحراف است؛ این که نگذارد ایادی قدرت و ثروت جامعه، مسیر جامعه را منحرف کنند.
انتقال جامعه از نظام فئودالی و کشاورزی به نظام سرمایهداری، به سبب نیروی کار ارزانتر بود که بخش عمدهای از آن توسط زنان تأمین میشد. دعوای جنوب و شمال در آمریکا، سر این بود که آنها زودتر به فضای صنعتی رسیدند و نیاز به نیروی کار ارزان داشتند و اگر بردهداری منسوخ میشد، نیروی کار ارزانتری گیرشان میآمد.
این نظام، پیشرفت کرد تا جایی که الان میبینید رشد اقتصادی و بالاترین درآمدهای بین المللی، در قاچاق انسان و مشروبات و مواد مخدّر است. شبکههای فحشا، احتیاج دارند تا هم جانب تقاضا و هم جانب عرضه زیاد شود. ترویج همجنسبازی و قانونیشدن آن به همین دلیل صورت میگیرد تا با تحریک جانب تقاضا، بازارهای اشباعشده را به سمت بازارهای جدید توسعه دهند که در آن کالای انحرافات عمیقتر جنسی رونق دارد. این جریان است که میتواند کاری را که خلاف طبیعت انسان است جایز و شاید به تدریج لازم کند! ساختار قدرت سیاسی برای ایستادگی در مقابل این امور است.
امروز اگر احساس میشود که گویا از تحمیل در مورد جاانداختن ارزشهای فطری استفاده میکنیم، به این دلیل است که حکمرانی رسانه نداریم و عرصه ذهن و افکار عمومی، در دست دشمن است.
وقتی امیال، خواستهها و تقاضاها را با رسانه در جهت خواستههای فطری مدیریت نکنیم، ناچار باید در پلهٔ آخر برخورد کنیم. یکی از مبانی مهم در امر تقنین، ایجاد نظم و در فرهنگ و تربیت این است که: انسان اگر در بستر مناسب قرار گیرد، و به او آزادی عمل داده شود به سمت فساد و فحشا حملهور نخواهد شد.
دلالتهای مبانی جامعهشناسی
امّا دلالتهای مبانی جامعهشناسی در فقه سیاسی: آثار نگرش توحیدی در انحصار اطاعت و عبودیت از خدا در جامعه بسیار است.
عبودیت، سه مرحله دارد: پرستش و تقدیس، اطاعت بیقید و شرط از افراد و عالمانی که حرفهایی بر خلاف حرف الهی میزنند و مرحلهٔ سوم گوش دادن و دل دادن مطلق به سخن دیگران که امروزه مسألهٔ ما در مورد سلبریتیها و جریانهای اثرگذار در رسانه است.
نگرش توحیدی، در طبقه بندی اجتماعی و جامعهٔ توحیدی، به شدت اثر دارد. انبیای الهی، با «اطاعت از صاحبان قدرت و ثروت» مبارزه میکنند که همان «غل و زنجیر»ی است که صاحبان قدرت در روابط اجتماعی نهادینه میکنند. یکی از مواردی که چنین جامعهای نمود پیدا میکند مناسک حج است که امت واحده و نگرش نظام امامت و امت و مرزبندی با طاغوت در آن بسیار پررنگ است. یکرنگی در میان مردم و وارستگی از تعلقات دنیا در سرتاسر این مناسک معنوی، موج میزند.
در نظام اسلامی، آن چه پشتوانهٔ قدرت است و معیار ابرقدرت بودن تلقی میشود، چنین همراهی از مردم است. همچنانکه در آیات قرآن آمده است:
«یآیها النبی حسبک الله و من اتبعک من المومنین»،
«هو الذی ایدک بنصره و بالمومنین و الف بین قلوبهم»؛
پشتوانهٔ قدرت، سلاح هستهای نیست؛ سلاح هستهای که با یک دکمه میتواند موجب هلاک حرث و نسل شود. اینطور میتوان بهتر معنای آیهٔ
«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه»
را درک کرد؛ زیرا پشتوانهٔ قدرت سیاسی در نظام اسلامی همراهی مردم است.